به غضنفر میگن با ترجمه جمله بساز، میگه: انتر جمعه کجا بودی؟
به غضنفر میگن با خرچنگ جمله بساز، میگه: کره خر چنگ نزن!
به غضنفر میگن با مایلی کهن جمله بساز، میگه: مایلی کهنتو عوض کنم؟
به غضنفر میگن با اتوبوس جمله بساز میگه اتو بوس کردم لبم سوخت!
یه دفعه پلیس غضنفر رو میگیره بهش میگه کارت ماشین ، گواهینامه ، بیمه ..... غضنفر میگه باید با اینها جمله بسازم؟
یک سری بر و بچز وزارت اطلاعت داشتن واسه یک ماموریت خیلی خفن نیرو آماده میکردن، از بین 1500 تا بهترین مأمورا، یک رشتیه و ترکه و تهرونیه رو انتخاب میکنند واسه تمرینات ویژه. خلاصه این سه نفر رو یک سال تموم خفنناک آموزش میدن و آخر سال بهشون میگن فردا روز آخر آموزشتونه، برای اتمام این مرحله فردا باید خانوم هاتون رو هم بیارید سر تمرین. فردا میشه و این سه نفر هم دست خانوم رو میگیرن میرن دفتر مرکزی. بعد یک مدت فرمانده میاد و به خانومها میگه هرکدوم برن تو یکی از سه تا اتاق دست راست، به سربازان هم میگه که هرکدوم برن تو یکی از اتاقهای سمت چپ. بعد میره تو اتاق رشتیه، یک کلت بهش میده، میگه: برو تو اتاق شمارة 2، تو چشم زنت نگاه کن، بعد یک گلوله تو مغزش خالی کن بیا بیرون! یارو رشتیه میره تو اتاق، یک مدت اونتو میمونه، بعدِ 5-6 دقیقه اشک ریزان میاد بیرون، میگه: اَوووو.. حاجی شرمندتم... نتونستم. فرمانده هم میگه: گمشو از جلو چشم... اینجا جای آدمهای بی عرضه نیست. نوبت ترکه می شه. همین ماجرا تکرار می شه. ترکه اشک ریزان میاد بیرون، میگه: حاجی خیلی شرمندم.. هرکار دیگه بگی می کنم ولی ایلده این یکی از من بر نمیاد. فرمانده هم دوباره دو سه تا لیچار بار مردک بدبخت میکنه و میره تو اتاق تهرونیه، بهش همون ماموریت رو میده. خلاصه تهرونیه میره تو اتاق و بعد دو سه دقیقه یهو از توی اتاق سر وصدای شکستن در وپنجره و جیغ و داد بلند میشه! بعد یک 5-6 دقیقه سر و صدا میخوابه، و تهرونیه خونی مالی با لباس پاره پوره میا دبیرون. فرمانده کف میکنه، میگه: چی شد برادر؟! تهرونیه میگه: والله حاجی فشنگ مشقی گذاشته بودن تو کلت، مجبور شدم با پایه صندلی خانوم رو بزنم تا جون بده!!!
از یه لره میپرسن تو شما آدم مشهور هم هست میگه آره .... سوفیا لُره ! ، الیزابت تای لُر ، لُر و هاردی .... یه ماده شیمیائی هم هست که اختراع خودمونه بهش میگن کلُر
یه دفعه یه آبادانیه تو بیابون گم میشه ، و داشته از تشنگی میمرده .... خلاصه هی میگفته آب آب آآآآآ آب .... یه دفعه میرسه به یه چشمه دستاشو میزنه تو آب میکشه به موهاش میگه آخیــــــــــش ، وُلک راحت شدم تیپ موهام خراب شده بود داشتم میمردما!
سه تا آبادانی داشتن برای هم خالی میبستند. اولی میگه: من مثل حضرت علی هستم. با یه دست در خیبرو از جا میکنم. دومی میگه: این که چیزی نیست. من مثل حضرت عباسم. با یه ضربه شمشیر 100 نفر رو میکشم. سومی چیزی نمیگه و زل می زنه به دریا و ساکت میشینه. دوستاش میگن: کا... چرا چیزی نمیگی؟ میگه: تا حالا دیدی خدا حرف بزنه؟!
یه روز یه مرده پشت موتور گازی نشسته بوده و هی از یه بنز جلو میزده... راننده بنز عصبانی میشه و میزنه کنار و به موتوری میگه: آقا تو چطور از من جلو میزدی؟ مرده میگه: ببخشید... کش شلوارم به آینه بغل شما گیر کرده بود!